تو روزي خواهي آمد
همراه با نسيم ...
همراه با پرستوي مهاجر ...
همراه با ريزش اولين قطرات باران ...
تو روزي خواهي آمد ...
سوار بر بال نرم آرزوها ...
پس از تابيدن اولين اشعه آفتاب...
و باخود دنيايي را خواهي آورد ...
تو روزي خواهي آمد ...
و خاطراتي را زنده خواهي کرد
که در پس خروارها خاک
بوي تعفن گرفته اند ...
تو روزي خواهي آمد ...
روزي خواهي آمد از سفري که
سر آغازش ماجراي عشق بيگانه اي ديگر بود
و فصل آخرش کوله باري از حسرت و پشيماني ...
تو روزي خواهي آمد ...
روزي که من ديگر هيچ چيز را به خاطر نخواهم آورد ...
روزي که ديگر نه چشمانم برقي خواهد داشت
نه در قلبم رده پايي از عشق ...
روزي که ديگر خيلي دير خواهد بود ...
همراه با نسيم ...
همراه با پرستوي مهاجر ...
همراه با ريزش اولين قطرات باران ...
تو روزي خواهي آمد ...
سوار بر بال نرم آرزوها ...
پس از تابيدن اولين اشعه آفتاب...
و باخود دنيايي را خواهي آورد ...
تو روزي خواهي آمد ...
و خاطراتي را زنده خواهي کرد
که در پس خروارها خاک
بوي تعفن گرفته اند ...
تو روزي خواهي آمد ...
روزي خواهي آمد از سفري که
سر آغازش ماجراي عشق بيگانه اي ديگر بود
و فصل آخرش کوله باري از حسرت و پشيماني ...
تو روزي خواهي آمد ...
روزي که من ديگر هيچ چيز را به خاطر نخواهم آورد ...
روزي که ديگر نه چشمانم برقي خواهد داشت
نه در قلبم رده پايي از عشق ...
روزي که ديگر خيلي دير خواهد بود ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر